حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

عروس رفته گل بچینه!!

 کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب (ص 29)

 

برای مراسم عقد٬ به دلیلی(!) دعوت دارم و قاطی فامیل عروس ایستادم یه گوشه اتاق عقد. مادر عروس (که خاله حقیر هست) قرآن رو از وسط سفره عقد برمیداره و میاد طرف من. شیخ احمد آقا! بیا سوره "مَلِک" رو زود پیدا کن بده من٬ دستت درد نکنه. میگم: حاج خانوم! سوره "مُلک" دیگه؟! میگه: آره همون!! قرآن رو باز می کنم و میدم به مادر عروس. مادر عروس هم قرآن رو میده دست عروس و داماد تا موقع جاری شدن خطبه، هر دو٬ سوره "مُلک" رو نگاه کنن! (فلسفه اش رو خودم هم نمیدونم بخدا!) عاقد خطبه رو شروع می کنه: بسم الله الرحمن الرحیم… قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم: النّکاح سُنتی… همه ساکت میشن. عاقد ادامه میده… فمن رغب عن سنتی فلیس منّی… خواهر عروس قند ها رو سریعتر می سابه به هم... عروس و داماد هر دو خم شدن روی صفحه قرآن... بوی تند ادکلن chastity باعث عطسه چند نفر شده که قطع هم نمیشه! ...آیا وکیلم شما را به عقد دائم آقای… خواهر عروس که از صبـــح خودش رو آماده این لحظه کرده با ذوق زدگی میگه: "عروس رفته گــُــــــل بچینه!" (عروس مدام فـــــــوت میکنه!!! یه مقدار زر و این چیـــــزا از سر و صـــــــورت عروس مدام می ریزه رو قــــرآن!) عاقد برای بار دوم: …وکیلم؟! این بار یکی از دوستان عروس با هیجان جواب عاقد رو میده: "عروس رفته گــُــــــل بچینه!!" (عروس یه چیزی تو گوش داماد میگه. داماد می خنده!) عاقد برای بار سوم: …وکیلم؟! عروس: با اجازه بزرگترا… "بله!"  فامیل می ریزن سر عروس و داماد برای روبوسی. جوّ٬ عروس و داماد رو گرفته. قرآن از دست عروس رها میشه و می افته رو زمین… ضبط صوت با صدای وحشتناکی بیرون اتاق عقد روشن میشه. یه پسر بچه (نور چشمی!) انگشتهای سبابه اش رو فرو می کنه توی گوشهاش... عروس و داماد هر دو سر پا ایستادن. قرآن رو زمین مونده. داماد متوجه میشه و قرآن رو از رو زمین برمیداره٬ میذاره روی رحل خوشگل وسط سفره. مادر عروس رو  با اشاره دست٬ متوجه خودم می کنم "خاله! ما با اجازه رفتیم. کاری ندارین…؟" خاله اشاره می کنه که نمی شنوم... چی میگی؟! با دست و تکون دادن سر اشاره می کنم که خـداحــــافظ...! صدای موسیقی بلنـــده... متوجه نمیشه و بر میگرده سمت مهمونا (خاله یادش رفته که صبح زنگ زده بود  که بـیـــام آیاتی چند از کلام الله مجید  رو قبل از جاری شدن خطبه عقد تلاوت کنم!) ...از در اتاق که دارم میرم بـیـــــرون تو این فکرم که تو اون چند دقیقه ای که عروس خانم با  قرآن بودن (رفته بودن گل بچینن!) چه گــُــلی از این گلستان چیدن؟!!

 

ُ 

***

سلام الله و سلام ملئکته المقربین و المسلّمین لک بقلوبهم یا امیرالمؤمنین

...:::یکشنبه هر هفته بروزم:::...

 

***

میلاد مسعود سلطان سریر ارتضا٬ امام علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیة و الثنا) رو 

به پیروان عترت طاهرین رسول خدا (ص) و محضر همه دوستان عزیز تبریک عرض می کنم.

 

 

***

دامت ایامکم ملیــئة بالافراح

محمد حسین

الواثق بالله الغنی محمد حسین الطباطبائی

 

گاهی تفسیر می کرد، گاهی ساکت بود؛ چیزی در او بود؛ در چشمهایش بود، در صدایش بود، در طرز گوش دادن و نشستنش حتی بود، که آدم را آرام می کرد و تن می دادی با رغبت به آنچه می گفت و آنچه نمی گفت. وقتی درس می داد کمی جلوتر از دیوار می نشست، تکیه نمی داد. تُشک  چه یا منبر هم نداشت. شاگردها حلقه می نشستند و او هم یک جایی بین شاگردها می نشست و درس را شروع می کرد. عادت نداشت بین درس دادنش از ضرب المثل و شعر و حکایت استفاده کند. می گفت: «مطلب برهانی را باید با استدلال تفهیم کرد.» اگر کسی سؤال یا اشکالی داشت، خوب گوش می داد و صبر می کرد حرف او تمام شود، بعد صحبت می کرد. عصبانی نمی شد، حتی وقتی شاگردی که در بحث جوش آورده بود صدایش رابلند می کرد. کسی باورش نمی شد، اما سؤالهایی بود که او می گفت «نمی دانم.» یا «بیشتر از این نمی دانم.» جلسه های درسش را در حوزه از چند سال قبل به این طرف که کار تفسیر سنگین شد، کم کرده بود. بیشتر در خانه می ماند و می نوشت. چهار زانو می نشست و عبا می انداخت  روی دوشش. یک پوستین هم داشت، از آنها که از پدربزرگ آدم به ارث می رسد، و زمستانها آن را می پوشید. روی میز عادت نداشت بنویسد. کاغذها را می گذاشت روی زانویش، سرش را خم می کرد و می نوشت. از بس این کار را کرده بود، قوزک پاهایش پینه بسته بود. وقتی خسته می شد، تکیه می داد و پاهایش را دراز می کرد. اول چایی را که قمرسادات هر دو ساعت یک بار برایش می آورد، می خورد و بعد کمی قلم هایش را می تراشید. تا جایی که می توانست با قلم نی می نوشت. می گفت: «قلم آهنی از تأثیر مطلب کم می کند، چون بنای آهن بر جنگ و خونریزی است. و اَنزَلْنَا الْحَدیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِید.» گاهی که قمرسادات می گوید: «روح حاج آقا مثل گل بنفشه است. به اشاره ای پژمرده می شود» نجمه می خندد. اما انگار او بهتر از دیگران حاج آقا را می شناسد. تابستان امسال وقتی درکه بودند _ آنجا یک خانه اجاره کرده بودند، چون تابستان ها قم نمی ماندند _ و نجمه صبح زود آمده بود توی حیاط برای شستن دست و صورتش، دید حاج آقا دارد قدم می زند. نجمه برگشت بالا و وقتی داشت می رفت سمت آشپزخانه، چشمش افتاد توی اتاق که درش نیمه باز بود. آقا جون آنجا بود. داشت نماز می خواند. نجمه تقریباً مطمئن بود که پدر ش هنوز توی حیاط است. رفت آشپزخانه. قمرسادات داشت مربای به می ریخت توی پیاله های چینی. نجمه گفت: «خان جون، من رفتم توی حیاط دست و صورتم را بشورم، حاج آقا داشتند قدم می زدند. اما الان که از جلوی اتاق رد شدم، دیدم آنجا بودند. نماز می خوانند.» قمرسادات قاشق را چند بار کشید لبه شیشه مربا و گذاشتش کنار. بعد شیشه را که چاق و سنگین بود، داد دست نجمه که بگذارد توی طاق آشپزخانه. زانوهایش درد می کرد. نشستن و برخاستنش سخت شده بود. اما نجمه همان طور شیشه به دست منتظر بود. قمرسادات گفت: «مگر نشنیده ای، دخترم؟ مؤمن این طوری است. وقتی نماز می خواند که می خواند. وقتی نمی خواند ملائکه جای او می خوانند.» این چیزها را جوری می گفت انگار همه همین طورند. نجمه هنوز یادش هست وقتی بچه بود، همین که سرما می خورد، لوزه هایش ورم می کرد، گلودرد می شد و تب می کرد، آن وقت خان جون نعلین حاج آقا را می آورد و سه دفعه آرام می زد به جایی که درد می کرد و خوب می شد. نجمه هیچ وقت درباره این چیزها با حاج آقا حرف نمی زد، چه آن وقت ها که بچه بود و چه حالا که رفته بود خانه خودش و شوهر و بچه داشت. این ها چیز هایی بود که به سکوت می گذشت...

 

آفتاب آمده بود تا وسط اتاق و مگس ها را هم با خودش آورده بود. اردیبهشت بود و هنوز لذت داشت که دراز بکشی توی این آفتاب و آن قدر گل ختمی هایی را که با آن گردن خار خاری تا لب پنجره قد کشیده بودند نگاه کنی تا چشم هایت گرم شود، سنگین شود و خوابت ببرد؛ اگر مگس ها بگذارند. محمد حسین هر روز اول چادر بر می دارد مگس ها را بیرون می کند و گاهی که یکی دو تاشان سمج می شوند، آن قدر دور اتاق دنبالشان می کند تا بالاخره آنها را می گیرد توی مشتش. بعد در حالی که عرق از سر و رویش راه افتاده، می آید توی حیاط ولشان می کند. آن وقت است که نجمه سادات، عبدالباقی، نورالدین و بدرسادات با هم می زنند زیر خنده. نجمه می گوید: «آقا جون، خوب چرا این طوری می کنید؟ یکی بزنید توی سرش بمیرد دیگر.» و خودش جلو جلو می داند آقا جون چی جواب می دهد «عزیز دلم، این مگس هم جان دارد. نباید جان دار را کشت.» بعد چادر را با وسواس تا می کند و می دهد دست نجمه سادات. می گوید: «لباس را هیچ وقت پرت نکنید بیفتد یک گوشه. حتما آویزان کنید یا تا کنید.» کلی از این کارهای ریز ریز هست که مقید است آنها را انجام بدهد. دست هایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید. قبل از غذا کمی نمک بخورد، بعدش هم همینطور٬ وقتی سرش را شانه می کند بنشیند و چیزی پهن کند. ایستاده چیزی نخورد. توی در ننشیند. سبزه و گیاه _ اگر شده کم _ دور و برش باشد و... به بچه ها می گوید: « کسی که مقید باشد به چیز های کوچک، کم کم آماده چیز های بزرگ هم می شود. اینها خودش آدم را می کشد به سمت حقیقت.»

 

آقای قدوسی می گفت وصف این تفسیر تا لبنان و الأزهر مصر رفته. می گفت از قول امام موسی صدر گفته اند که از وقتی «المیزان» به دستش رسیده، کتابخانه اش تعطیل شده و کتاب دیگری نمی خواند. این چیزها را وقتی جلوی محمد حسین می گفتند، روی خوش نشان نمی داد. می گفت «تعریف نکنید. وقتی تعریف می کنید، خوشم می آید و وقتی آدم خوشش آمد، خلوص و قصد قربتش از بین می رود.» یک بار هم به گوشش رساندند که علیه «المیزان» چیزهایی نوشته اند و ایرادهایی گرفته اند. او وقتی شنید، دست کشید به ریشش که سفید سفید بود و لبخندی زد. هنوز سرش روی همان کاغذهایی بود که داشت می خواند. گفت: «بسیار خوب.» محمد باقر موسوی همدانی که کمی آن طرف تر نشسته بود، نفهمید استاد این «بسیار خوب» را به برای ترجمه او گفت یا آن چیزهایی که علیه «المیزان» نوشته اند. مدتی بود که او به درخواست علامه داشت «المیزان» را به فارسی بر می گرداند. بیشتر همین جا کار می کرد، کنار خود حاج آقا. این ساعتها از بهترین ساعتهای عمرش بودند. علامه گاهی از جوانیش، از سالهایی که در نجف درس می خواند، برای او چیزهایی تعریف می کرد و خیلی وقت ها هم ساکت بود. تفسیر را با هم می خواندند _ برای مطابقت ترجمه او با عربیش _ و به بعضی آیه ها که می رسیدند، آنهایی که درباره رحمت خدا یا غضبش بود یا آنهایی که داشت از توبه می گفت، صورت استاد گُر می گرفت و پره های بینیش می لرزید. این طور وقت ها، خودش را یک جوری از محمد باقر موسوی قایم می کرد. اما دیروز وقتی داشتند سوره «ص» را می خواندند، دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. سرش را برد پشت کرسی و شروع کرد بلند بلند گریه کردن...

 

(منبع: زندگی سید محمد حسین طباطبائی٬ نوشته حبیبه جعفریان - انتشارات روایت فتح)

 

 

 

۲۴ آبان سالگرد رحلت مفسر کبیر و عارف بصیر٬ علامه آیت الله سید محمد حسین طباطبائی رحمة الله علیه است.

 اگر مطلب رو تا اینجا خوندین (!) فاتحه ای رو به روح بلندش هدیه کنید.

 

***

سیمای مهر در آیینه تصویر

 

برای مشاهده تصاویر با اندازه واقعی روی آنها کلیک کنید

اگر تصاویر رو نمی بینید٬ روی تصویر مورد نظر٬ راست کلیک کرده و Show picture رو انتخاب کنید.

بعدش هم کمی صبر کنید... انشاء الله می بینید! 

(حجم تصاویر یه کم بالاست)

 

  

علامه طباطبائی - تبریز

 

علامه طباطبائی - قم

 

  علامه طباطبائی و شهید محراب سید محمد علی قاضی طباطبائی تبریزی

 

همی گویم و گفته ام بارها  بود کیش من مهر دلدارها

 

کشیدند در کوی دلدارها  میان کام و دل دیوارها

 

به شادی و آسایش و خواب و خور   ندارند کاری دل افکارها

 

پرســــــتش به مستـــــــــی است در کیش مهـــــــر   بروننــــــــد زین جرگه هشیـــــــــــارها

 

انا لله و انا الیه راجعون...روضة من ریاض الجنة فادخلوها بسلام امنین...ارتحل الی مثوی الکرامة و السرور فخر الاسلام و المسلمین الراقی الی ذری الحقایق القرآنیة مؤسس نشر اصول المعارف الالهیة فی حوزة العلمیة الامامیة بقم صاحب تفسیر العظیم المیزان الی جنة الذات العلامة الحاج السید محمد حسین الطباطبائی قدس سره و قد لبی نداء یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة صبیحة الثامن عشر من محرم 1402 ه حشر مع الذین انعم الله الیهم

 

***

با تشکر از برادر عزیزم جناب آقای مداحی که امکان قرار دادن تصاویر رو در اینجا برای حقیر فراهم کردند

 

 

 

***

سلام الله و سلام ملئکته المقربین و المسلّمین لک بقلوبهم یا امیرالمؤمنین

...:::یکشنبه هر هفته بروزم:::...

انشاء

 فواید حیوانات اهلی را بنویسید

 

حیوانات اهلی به حیواناتی می گوییم که مثل گاو و اسب و گوسفند باشند. سگ هم یک حیوان اهلی است. من می خواهم انشای خود را در مورد فواید های سگ بنویسم. سگ فواید های زیادی دارد. مثلاً سگ می تواند دزد بگیرد و نگذارد که دزد به خانه ما بیاید. آدم باید خانه اش دزدگیر داشته باشد چون به نظر من دزدگیرهای الکترومیکی بهتر از سگ است. خانه ما دزدگیر ندارد ولی ماشین محسن اینا دزدگیر دارد. سگ را نمی توانیم به ماشین ببندیم و دزدگیر بهتر است چون صدایش بلند تر است و چند جور صدا در می آورد ولی سگ فقط یک جور صدا در می آورد. سگ فواید های خیلی زیادی دارد. بعضی از سگها از گله مواظبت می کنند. بعضی از سگها شکاری هستند. بعضی از سگها بدرد پلیس می خورند. سگ از همه حیوانات اهلی فوایدش بیشتر است. چونکه گاو با اینکه فواید های خوبی دارد نمی تواند برود شکار چون یواش راه می رود. سگ پلیس آی کیو دارد چون می تواند جای چیزها را پیدا کند ولی آی کیوی آدم از سگ بیشتر است مثلاً می تواند لای گوشت دوا بگذارد و به سگ بدهد تا بیهوش شود. ما باید وفا داری را از سگ بیاموزیم چون خیلی وفادار است اما سگ هم باید راستگویی را از ما آدمها بیاموزد و دروغ نگوید چونکه سگ حیوان دروغگویی است. خودم شنیدم که دیشب پدرم پشت تلفن به دوستش گفت: داری مثل سگ دروغ می گویی! من توی عمرم نمی دانستم سگ دروغ هم می گوید. سگ استخوان می خورد. ولی سگ همسایه محمود اینا مرغ می خورد. همسایه محمود اینا ماکسیما دارند و سگشان را سوار ماکسیما می کنند ولی من تا حالا ماکسیما سوار نشده ام. من فکر می کنم اینکه بعضی ها به بعضی ها محل سگ نمی گذارند٬ منظور از  «محل سگ» محله محمود اینا باشد چون محله محمود اینا کنار یک پارک است و همه عصر با سگ می آیند پارک. در محله محمود اینا دخترها سگشان را بغل می کنند چونکه پسرها٬ زیر پای سگهای دخترها ترقه پرت می کنند. سگ با اینکه فواید های خیلی خوبی دارد نجس است و اگر موی سگ به لباسمان بچسبد نمی توانیم با آن لباس نماز بخوانیم. پدربزرگم می گوید با اینکه سگ نجس است ولی سگ شکاری اگر شکار را بگیرد می توانیم بخوریم، اما اگر آدم بسم الله نگوید و سر حیوانی را ببرد آنرا نمی شود خورد چون حرام می شود. پس فواید های سگ از آدم هم بیشتر است. من می خواهم یک حدیث بگویم.*

امیرالمؤمنین (علیه السـلام) می فرمایند: خوش بحال کسی که زندگیش مثل زندگی سگ باشد!!! در سگ ده تا چیز هست که مؤمن باید داشته باشد.

اول اینکه سگ بین مردم قدر و قیمتی ندارد و گمنام است که این حال «مساکین» است.

دوم اینکه سگ مال و مِلک ندارد که این صفت «مجردین» است.**

سوم اینکه خانه مشخصی ندارد و بساط او همه زمین اوست و این از نشانه های «متوکلین» است.

چهارم اینکه اغلب اوقات گرسنه است و این عادت «صالحین» است.

پنجم اینکه اگر صد ضربه تازیانه از صاحب خودش بخورد، در خانه او را رها نمی کند و این صفت «مریدین» است.

ششم اینکه شبها بجز مقدار کمی نمی خوابد و این از صفت های «محبین» است.

هفتم اینکه طرد می شود و جفا می بیند ولی اگر او را صدا کنند بدون دلگیری بر می گردد و این از علامت های «خاشعین» است.

هشتم اینکه هر چیزی بدهی می خورد و راضی است و این حال «قانعین» است.

نهم اینکه بسیار سکوت دارد و این از علامت های «خائفین» است.

دهم اینکه وقتی می میرد ارثی از او باقی نمی ماند و این حال «زاهدین» است.

من فکر می کنم آدم باید خجالت بکشد که سگ فوایدش بهتر از آدم باشد. این بود انشای من.

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*طوبی لمن عیشه کعیش الکلب ففیه عشرة خصال فینبغی ان یکون کلها للمؤمن. الاول لیس له مقدار بین الخلق و هو حال المساکین. الثانی ان یکون فقیرا لیس له مال و لا ملک و هو صفة المجردین. الثالث لیس له مأوی معلوم و الارض کلها له بساط و هو من علامات المتوکلین. الرابع ان یکون اکثر اوقاته جائعا و هو من علامات الصالحین. الخامس ان ضربه صاحبه مأة جلدة لا یترک بابه و هو من علامات المریدین. السادس لا ینام من الیل الا الیسیر و ذلک من اوصاف المحبین. السابع انه یطرد و یجفی ثم یدعی فیجب و لا یحقد و ذلک من علامات الخاشعین. الثامن رضی بما یدفع صاحبه من الاطعمة و هو حال القانعین. التاسع اکثر عمله السکوت و ذلک من علامات الخائفین. العاشر اذا مات لم یبق منه المیراث و هو حال الزاهدین. (منبع: نشان از بی نشانها، چاپ هجدهم، ج اول، ص 310)

 

**مراد از «مجردین» در اینجا٬ «عزب اوغلی ها» نیستند! «تجرد» بریدن از ما سوی الله و قطع تعلق از همه چیز و همه کس و حتی وجود عاریتی خود است که از اوصاف مختص اولیا و بندگان حقیقی خداست.

 

 

سلام الله و سلام ملئکته المقربین و المسلّمین لک بقلوبهم یا امیرالمؤمنین

..::یکشنبه هر هفته بروزم::..

 

یک لغت و کلی چیزهای دیگه!

 

/Escapism /ı'skeıpızəm

 

 توی دیکشنری OXFORD جلوی لغت بالا نوشته:

 

The habit of trying to forget unpleasant realities 

by seeking entertainment, imagining oneself in an

exciting situation, etc.

 

                                                           

انگلیسی تون خوبه؟ آفرین! در عصری که "شریعت تکنولوژی" بجای "شریعت وحی" نشسته، زبان بلد بودن از نماز اول وقت واجبتره!! این سه خط بالا بطور خلاصه یعنی "رو آوردن به سرگرمی، توهم و اینجور چیزها برای فراموش کردن واقعیتهای ناگوار." من نمی دونم مترادف فارسی لغت بالا چی میشه؟ دیکشنری دو جلدی انگلیسی به فارسی "حییم" رو هم نگاه کردم ولی چیزی پیدا نکردم. یعنی کلاً واژه Escapism رو ندیدم! البته مصدر Escape به معنی "فرار" و "گریز"ه و توی هر دیکشنری دو زبانه که نگاه کنید معادل داریم براش. کار، اونجا خراب میشه که یه "ism"به آخر این مصدر اضافه میشه و در این حالت شما اگه واژه ای رو که ساخته میشه توضیح بدین، در واقع تعریفی از یه مکتب یا یه "فلسفه" ارائه دادین مثل توضیح دیکشنری OXFORD. یا اگه فاش تر و جسورانه تر بخوام بگم، باید بگم فلسفه زندگی غربی رو توضیح دادین! حقیر بخوبی واقف هستم که زیر سوال بردن مقبولات و مشهورات "شریعت تکنولوژی"، امروز تا حد یک فعل قبیح مذموم هست لکن اگر توی این پست، چنین جسارتی کردم، پشتم به این آیه قرآنی محکمه که " فذلکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال فانی تصرفون." منظورم از "غرب" هم، اینجا، غرب جغرافیائی یا اشاره به کشورهای غربی نیست. غرب در دل انسانهای فلک زده این عصر با غروب معنویت صورت پیدا کرده و جغرافیا نداره. غرب، امروز با همه ملزوماتش (که یکیش انکار وحی هست) توی همه کشورهای شرقی حتی با جمعیت قاطع مسلمان، عینیت پیدا کرده.

Escapism (با تلفظ ایسکِـی پیزْم) یه روش یا یه رویه فلسفیه که اساس بوجود آمدن بسیاری از محصولات و ره آوردهای تمدن تکنولوژیک غرب بوده. مثل سینما، ویدئو، تلویزیون، دیسکو، شهربازی، سیرک، کازینو، فوتبال (!)، توریسم و غیره. تا حالا به این فکر کردین که چرا پرده سینما رو اینقدر بزرگ ساختن و باید برای تماشای فیلم توی تاریکی مطلق بشینید و دو ساعت چیزی غیر از پرده نقره ای توی سالن توجهتون رو جلب نکنه؟ جوابش موقعی معلوم میشه که فیلم تموم شده و چراغهای سالن رو روشن میکنن و شما تازه یادتون می افته که توی سینما بودین! تازه وقتی از سالن سینما می آیید بیرون٬ بیشتر متوجه غفلت عمیق دامنه داری که با اختیار، خودتون رو به اون سپرده بودین می شین. اینجاست که ممکنه یادتون بیفته که دو ساعت بود اولتیماتوم صاحبخونه رو برای تخلیه خونه تا عصر امروز فراموش کرده بودین و اینکه امشب براتون مهمون میاد و شما مدتهاست که از یخچال بجای جاکفشی استفاده می کنید و بجای گوشت و تخم مرغ و میوه، دمپائی های آشپزخونه رو جفت کردین بغل چهار تا دونه هویج و سه پر کاهو که در یکسال گذشته جنسشون به پلاستیک تبدیل شده و منزل (!) هم صبح، وقتی داشتین می اومدین بیرون بهتون گفته: عصر، یا با گوشت میائی خونه یا خودتو می کنم تو زودپز!!!!! و اینکه برای آخر ماه سیصد هزار تومن چک دارین ولی ده روز به آخر ماه مونده و نه پولی توی جیبتون دارین، نه توی حساب... خوب لازم نیست خودتونو ناراحت کنید. سینما رو  برای همین ساختن دیگه. همینطور "تلویزیون" رو، همینطور "شهربازی" رو، همینطور "سیرک" رو، همینطور "دیسکو و دنس" رو، همینطور بازی "بیلیارد" رو، همینطور "استادیومهای شونصد هزار نفری فوتبال" رو، همینطور "کافی شاپها" رو، همینطور "گیم های کامپیوتری" رو، همینطور بازی "پوکر" رو، همینطور "MP3 player" های خوشگل جور واجور رو، همینطور "DVD player" های خوشگل جور واجورتر رو، همینطور سیتی سنترهای خوشگل شهر مدینه برای حجاج بیت الله الحرام رو (این همه اعمال شاقه که حج داره خوب بالاخره کسالت میاره برای روح مؤمنین! مدینه که تهران نیست میدون ونک داشته باشه!!) و همینطور این اواخر "اینترنت" رو که همه موارد بالا رو پشت سر گذاشته و تا جایی پیش رفته که امروزه از اعتیاد به وب و وبگردی صحبت میشه و بسیارند کاربرهای اینترنتی از اهل ایمان که گرفتار این قضیه اند (کردم اشارتی و مکرر نمی کنم!!)

در زندگی غربی، بشر با غفلتی عمیق از معاد و ملزومات رفتن بسوی مرگ و معاد و پرهیز از مرگ آگاهی و بالاتر از اون خود آگاهی، مشغول تمتعی مسرفانه به همراه پاسخ به حوایج حیوانی خود تا حد اشباع شده و اصولاً توجه به مقولاتی مثل "مرگ آگاهی" برای این بشر عارضه ای روانی محسوب میشه. اما مواجهه یک انسان کامل با مرگ طور دیگه ایه... امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بیانی حیرت آور می فرمایند: "والله لَابنُ ابی طالب آنَسُ بالموت من الطفل بــِثـَدیِ اُمّه" یعنی به خدا قسم اشتیاق پسر ابی طالب به مرگ، از اشتیاق طفل به پستان مادرش بیشتر است. در قرآن هم، انسان به هیچ چیز بیدار کننده تر از همین "مرگ آگاهی" دعوت نشده. "قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون" یعنی: بگو همین مرگی که از آن فرار می کنید شما را در خواهد یافت و آنگاه شما را به حضور آنکه از پیدا و پنهان با خبر است خواهند رساند تا از آنچه انجام می دادید آگاهتان کند. حالا شما بیائید توی یه جمع این آیه رو بخونید بعد هم بگید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: "اگر می خواهید در اجر شهدای بدر سهیم باشید، هر روز بیست بار مرگ را یاد کنید." حُکماً شما رو به رفتن نزد روانشناس جهت امیدوار شدن به زندگی توصیه خواهند کرد!!

اما... چیزی که مهمه این نیست که بشر غربی برای گریز از واقعیتهای ناگوار و استرسهای روزمره به ابزارها و روشهای مختلف Entertainment (سرگرمی) رو میاره. بشر غربی سالهاست که چشمش رو از آسمان به زمین دوخته (با اینکه دو هزار و هفت ساله که روزها و شبها رو با مبدا تولد رسولی از مرسلین شمرده) مهم اینه که این رویه (Escapism) برای ما مسلمانها هم تبدیل به راه گریز نه تنها از استرس و مسائل روزمره ناگوار بلکه از یاد خدا و معاد و حتی خود شده. همین "خود"ی که اساس معرفت الله بیان شده. شاهدش هم همین مؤمنین و مؤمناتی که می بینید به روشها و ابزارهای گوناگون و مختلف رو میارن تا وقت خودشون رو بگذرونند... اینا لا اقل چرا یه نگاه به این بیت حضرت حافظ (رضوان الله علیه) در بالای وبلاگ حقیر نمیندازن؟! اما کاش فقط وقت بود که از دست می رفت. اغراق نیست اگه بگیم که "همه چیز" رو از دست میدن و میدیم. چرا Escapism توی زندگی ما مسلمانها که قرآن نداریم و برای همینه که نمی خونیمش(!) جایگزین عمل به این فرمان خدا شده که "واذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تکن من الغافلین" (و خدا را در باطن خود با تضرع و خشوع و بدون به زبان آوردن، صبح و شب یاد کن و از این یاد غفلت مکن.) 

حقیر منظورم این نیست که صبح و شب کار و زندگی رو ول کنیم بشینیم یاد خدا باشیم. کار و زندگی داشتن هم البته عذر موجهی برای غافل بودن نیست چه برسه به سرگرم شدن به چیزی که بکل ما رو توی غفلت آویزون نگه داره. بوده اند و هستند مردانی که به تایید خود خدا "لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله" وسط معامله هم قلبشون مشغول ذکر خداست. منظورم اینه که اگر کسی راه افتاده باشه و شب و روز دل به خدا داده و با عنایات ربوبی، بدون غفلت و علی الاتصال مشغول ذکر خدا باشه، چنین کسی نیاز به Entertainment نداره و دل به تفنن از هر نوعش که باشه نمی سپاره. نه تنها این کار رو نمی کنه بلکه دل به تفنن و سرگرمی سپردن رو مانع راه و موجب توقف می بینه. آخه ما راه نیفتادیم که ببینیم آدم چه جوری متوقف میشه؟ نقل شده که یکی از عرفای معاصر رو ـ از تلامذه عارف کبیر مرحوم آقا سید علی قاضی طباطبائی تبریزی (رضوان الله علیه) ـ که به اصفهان سفری داشته دعوت به گردشی در شهر و بازدید از آثار باستانی اصفهان می کنند. ایشان نپذیرفته و می فرمایند: "هر که در خانه اش صنم دارد......گر نیاید برون چه غم دارد!" حکماً کسی که از ایشون این دعوت رو بعمل آورده خودش سالک الی الله نبوده. و یقیناً این سخن امام صادق (علیه السلام) به گوشش نخورده بوده که "العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله لو سهی قلبه عن الله طرفة عین لمات شوقاً الیه..." یعنی عارف جسمش میان مردم و دلش با خداست آنچنانکه اگر لحظه بسیار کوتاهی، خدا از یاد او برود از شدت شوقِ یاد دوباره خدا می میرد. بقول طلبه ها... فـَتـــَـــأمّل!