حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

مردان دین

 

نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند

نه هر که آینـــــه سازد سکندری داند

 

هفته گذشته حکایتی درس آموز از یکی از بندگان خدا (حاتم اصمّ) از ترجمه جلد اول کتاب «صفحات من تاریخ اعلام النجف الاشرف» نقل کرده بودم که مؤلف بزرگوار کتاب بعد از آوردن آن٬ به تعبیر خود به «نکات بلند و دقیقی» که در آن است و به خاطر آنها حکایت مذکور را آورده اشاره نکرده و برداشت از آن را به هدایت و توفیق خداوند منوط کرده است. حقیر این جسارت را به خود دادم که آنچه را که با فهم قاصر خود از آن برداشت کرده ام و آنرا بسیار حرکت زا و مفید بحال خود یافته ام به عنوان یادداشت این هفته در اینجا بیاورم. مسلماً آنچه منظور نظر مؤلف دانشمند کتاب بوده و فهمی که از حکایت مذکور داشته هرگز به قلم این حقیر جاری نخواهد شد و آنچه که من می نویسم چیزی است در حد درک بسیار سطحی خودم.

 

نکته اول: لقب «اصمّ» (کر و نا شنوا) که مردم به او داده بودند و وجه شهرت یافتن او به این نام خود گویای این است که وی از وارستگان و از پیروان راستین رسول اکرم (ص) بوده است که فرمود: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.» (او بخاطر تظاهر به کر بودن در برابر خطایی که از زنی در نزد او سر زد به این نام شهرت یافت.)

نکته دوم:  عموماً مردم برای کسب هدایت بسوی شخصی می شتابند که در او «چیزی» باشد و وعظ و ارشاد را از کسی می طلبند که خود فردی مهذّب باشد. اظهار به «عدم لیاقت» برای وعظ و ارشاد از سوی چنین اشخاص وارسته ای خود گواه بر این است که آنان چنان هوس را در وجود خود کوبیده و پا بر سر هواهای خود گذاشته اند که اصلاً گویا بساط «خودی» را به یکباره جمع کرده اند و چنین است که خود را نمی بینند چه رسد به این که در خود لیاقت یا فضیلتی ببینند و این اوج تواضع حقیقی است که از وجوه شاخص بندگی در بندگان خداست. نقل است که مرحوم آیت الله شیخ عباس قوچانی (ره) که عارف کامل مرحوم آقا سید علی قاضی (ره) او را به عنوان وصی سلوکی خود برای دستگیری از سالکین الی الله معین کرده بود از این انتخاب استادش در تعجب بوده و می فرموده است که: «نمی دانم چرا با وجود اینکه در میان شاگردان آقای قاضی (ره) افرادی بودند که سیرهای بسیار بلندی کرده بودند ایشان امر وصایت را به من واگذار کرده؟» این مطلب را نزد مرحوم آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی (ره) نقل می کنند و ایشان می فرمایند که: «اتفاقاً سرّ مطلب در همین جاست و ایشان به این خاطر شایستگی دستگیری از دیگران داشته که خود را چیزی نمی دیده!»

نکته سوم: اینکه «حاتم اصمّ» در خود لیاقت وعظ و ارشاد نمی دیده چیزی از سر تعارف با مردم و شکسته نفسی از نوعی که در میان ما اظهار به آن معمول است نبوده. مهلت یکساله خواستن او از مردم برای عبادت و بعد به حضور آنها رسیدن گواه بر این است که او معرفت عمیق به این مسأله داشته که گرفتار شدن به مکائد نفسانی امری جدی است و او خود را از این مسأله بری نمی دیده. و خلاصی از این مکائد هم چیزی نیست که به این آسانی بدست آید و تنها دانستن و متذکر بودن به مکر نفس دردی را دوا نمی کند و رهیدن از مکر نفس نیاز به مجاهدت طولانی و تذلل و تضرع به درگاه خدا دارد. و از اینروست که می بینیم «حاتم» برای مجاهدت عبودی یکسال از مردم تقاضای مهلت می کند. البته در «یکسال» هم سرّی هست گویا. چنانکه در روایت داریم که هیچ عملی که به آن مداومت شود اثری از آن ظاهر نمی شود مگر اینکه یکسال بر آن بگذرد. بسیارند کسانی که منبر وعظ و ارشاد دارند و خود انسانهای متشخصی در میان مردم هستند ولی اگر از آنها بخواهی منبری را که جمعیت زیادی پای آن حاضر می شوند دیگر نروند٬ پس می افتند! چه بسیار واعظین و ارشاد کنندگان که به نیت «قربة الی الله» منبر می روند و از حظ نفسانی منبر رفتن در حضور جمعیتی انبوه٬ بهره فراوان دارند ولو خود به آن اقرار نکنند و حتی اگر تأمل کنند در وجود خود نیابند.

نکته چهارم: مجاهدات عبودی آثاری بدنبال خود می آورند و چنین نیست که مجاهده ای و ریاضتی صورت بگیرد و شخص تصور کند که حق مجاهدت را ادا کرده بدون اینکه اثری از مجاهدت او در وجودش ظاهر شده باشد. از اینرو می بینیم که «حاتم اصمّ» بدنبال مجاهدت عبودی طولانی ای که داشته٬ ظاهر شدن اثر مجاهداتش را در خود می آزماید. آنهم به نحوی بسیار عجیب و حکمت آمیز.

نکته پنجم (مهم) : از «فضیل عیاض» نقل است که می گفته: من هر روزی که معصیتی کرده باشم که خود از آن غافل باشم٬ از روی رفتار الاغم برایم آشکار می شود که مرتکب معصیتی شده ام و آنروز رفتار الاغم با من متفاوت است!! اینکه حیوانات با نظام تسبیحی عالم همنوایی دارند و شعور به باطن عالم دارند و همه تحت فرمان خدا بوده و همراه تمام ذرات عالم جنود او هستند مطلبی است که شواهد قرآنی و روایی بسیاری دارد و گفتار بزرگان از عرفا هم که به اسرار هستی راه برده اند موجود است. به این جملات از فیلسوف و عارف فرزانه حضرت آیت الله حسن زاده آملی (زید عزه العالی) توجه کنید: «وقتی که صبح می شود دو اذان گفته می شود: یکی آقای مؤذن است که در بالای مأذنه اذان می گوید و دیگری هم خروس است که در لانه اش اذان می گوید... عجیب از حیوان که وقت اذان صبح را می داند و شب در لانه تاریک خود اصلاً صدا در نمی دهد اما همین که وقت نماز صبح می رسد او نیز شروع به خواندن می کند... ذکر خروس «یا سبوح، یا قدوس» است و هر صبح این ذکر را سر می دهد... خورشید را «هور» و تاریکی شب را «غبرا» گویند. شب، تاریکی را بر روی زمین می گستراند. و صبح خورشید از افق بیرون می آید و این پرده تاریک غبرا را از روی زمین بر می دارد. قبل از این قیام تمام حیوانات بیدار می شوند جز دسته ای که به ظاهر انسان هستند و در باطن از هر حیوانی پست ترند. آنها صبر می کنند تا خورشید طلوع کند آنگاه از خواب بر می خیزند. لذا در روایت آمده که تمام حیوانات قبل از اذان صبح بیدار هستند جز سگ. آن هم چون از شب تا صبح مشغول نگبانی است، نزدیکی های صبح خوابش می برد.»۱ نقل شده که زنی در زمان امام هادی (علیه السلام) ادعا کرد که از اولاد علی (ع) و از اهلبیت پیامبر (ص) است. متوکل که مردی زیرک بوده برای آزمودن او دستور می دهد او را وارد گودالی کنند که در آن چند شیر بوده. دلیل این کارش هم این بوده است که می گفته: من شنیده ام که حیوانات برای اهلبیت (ع) رام هستند و آزاری از آنها به ایشان نمی رسد. وقتی زن با این آزمون دشوار مواجه شد و آبروی خود را در خطر دید از ادعای خود دست برداشت و دروغ بودن ادعایش برملا شد. آنگاه متوکل برای اینکه خود به صحت این مسأله یقین کند دستور داد تا امام هادی (ع) را وارد همان گودال کنند. نقل شده که وقتی امام (ع) را وارد آن گودال کردند شیرها آمدند و نزد پای آن حضرت روی زمین نشستند. بعد از اینکه امام (ع) از آن محل بیرون آورده شد رو به خلیفه کرد و فرمود: یکی از آن شیرها به من گفت به تو بگویم که دندان در دهان ندارد و بخاطر همین وقتی غذایی به پایین پرت می شود شیرهای جوان آنرا می درند و برای او چیزی باقی نمی ماند که او را سیر کند!»۲ «حاتم اصمّ» بلا شک مردی حکیم و عارف بوده که صدق در عبودیت و مجاهدت عبودی خود را با آن روش و با حیوانات آزموده. چرا که باطن عالم و نظام تکوین ملازم با صدق است و صدفه و دروغ در آن راه ندارد و انسان اگر هم بتواند که خود را بفریبد و به خود دروغ بگوید نظام حکیمانه خلقت را نمی تواند بفریبد. و چنین روشی برای آزمودن صدق در عبودیت الحق جرأت بالایی می خواهد.

نکته ششم: اینکه حاتم بعد از اینکه پرندگان از او رمیده اند دوباره بر مجاهدتی طولانی از مردم مهلت خواسته بسیار درس آموز است. یقیناً اگر ما بجای حاتم بودیم حال یکسال دیگر فشار وارد کردن بر خود را نداشتیم و رمیدن پرندگان را به حساب طبیعت رفتارشان می گذاشتیم و زحمت خود را هدر رفته و وقتی را که صرف کرده بودیم تلف شده می پنداشتیم و شاید تأسف هم می خوردیم که چرا در ادای تکلیف شرعی خود یعنی ارشاد و وعظ مردم اینهمه درنگ کرده و در پیشگاه الهی مقصر شده ایم! واقعیت این است که پر عبادت بودن حالی لازم دارد که آنهم از مداومت بر عبادت حاصل می شود (الطاعة یجُرّ الطاعة) و چنین نیست که همگان حال انجام مجاهدات عبودی طولانی را با یک تصمیم یا حالی که یک شب از چیزی بدست آمده باشد کسب کنند. و واقعیت این است که پر عبادت بودن عملی است دشوار و ریاضتی است که نزد اهل معرفت گران است و سخت. حقیر از حضرت آیت الله شجاعی (روحی فداه) شنیدم که می فرمودند: «مرحوم علامه طباطبائی (رحمة الله علیه) از سنگینی تکلیفی که در این آیه «یا ایها الذین امنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون» ـ حج٬ ۷۷ ـ مشخص شده بسیار متحیر بودند و می فرمودند که این تکلیف بسیار سخت است.»

نکته هفتم: سه سال مجاهده در عبودیت برای آنچه که وی دنبال آن بوده گواه آن است که حاتم مردی متعبد و متنسک بوده. مردان دین اینگونه اند و آنها که بحق شایستگی دستگیری و ارشاد از دیگران را داشته اند همه اینگونه بوده اند. از حضرت آیت الله بهجت (مد ظله العالی) نقل است که: «زمانی به محضر آقای قاضی (ره) رسیدم و از او درخواست کردم که جلسه ای تشکیل دهد تا به حضورش برسیم و استفاده کنیم (نا گفته پیداست که ایشان دنبال چه چیزی از جلسه مذکور بوده اند) ولی ایشان فرمودند که جلسه نداریم! گفتم: چرا؟ فرمودند: امشب به مجلس سهله برو و صبح بیا تا بگویم چرا... من رفتم و صبح به حضور آقای قاضی (ره) آمدم. ایشان فرمودند: چه خبر بود در مسجد؟ گفتم: اول شب مسجد پر بود از پیر و جوان که برای عبادت آمده بودند. تا نیمه های شب جوانها بودند ولی بعد از نیمه شب رفتند. و هر چه نزدیک صبح می شد عده ای از پیر ها هم میرفتند طوریکه قبل از اذان صبح غیر از چند نفر در مسجد باقی نمانده بود. آقای قاضی (ره) فرمودند: به همین دلیل جلسه نداریم!» این استدلال مرحوم قاضی (ره) که برخی از علما بخاطر چیره دستی ایشان در تربیت عالم و عامی از ایشان به «صراف نفوس» تعبیر نموده اند٬ یعنی اینکه متعبد بودن و متنسک بودن کمتر مرتبه ای است که طالب خدا باید آنرا داشته باشد.

نکته هشتم: آمدن حاتم به مسجد بعد از سه سال که مراتبی از مقامات عبودی را حائز شده و اثرش در آزمونی که کرده ظاهر شده جالب است. او بالای منبر بعد از سه سال وعده دادن دو جمله بیشتر موعظه نمی کند! و در مسجد آن می شود که باید بشود. استاد فاطمی نیا نقل می کردند که مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره) در منزل خود یکبار در جمعی که حاضر بوده اند فرموده بود: «خدا غفار است» و چند نفر را بیهوش از مجلس بیرون برده بودند! واقعیت این است که مرد خدا فانی در خداست و طبق حدیث مشهور در نزد اهل معرفت (حدیث «قرب نوافل» که شیعه و سنی آنرا نقل کرده اند) عارف بالله٬ چشمش چشم خداست که می بیند. گوشش گوش خداست که می شنود و دستش دست خداست که به حرکت در می آید. و همچنین است  زبانش که زبان خداست که می گوید. و اراده اش اراده خداست و...

نکته آخر: این نکته هم از حافظ به عنوان حسن ختام که اهل معرفت گفته اند در وصف پیامبر اکرم(ص) است

 

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمــــزه مسئله آموز صــد مدرس شد

 

 

۱.  شرح مراتب طهارت٬ جلسه نهم٬ احادیث برزخی

۲. این داستان را بصورت نقل از یکی از علما شنیده ام و سند آنرا نمی دانم.

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1386 ساعت 06:41 ق.ظ

سلام/ محظوظ الدوخ. عزیز بو کی الطاعه یجر الطاعه حدیث دی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد