حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

حرفی برای تمام فصول

 شهید سید مرتضی آوینی

 

 

 

 

طبیعت بهار٬ طبیعت کودکی و نوجوانی است و همچنان که همه کودکان تن به پختگی و پیری و سپس مرگ می سپارند٬ طبیعت نیز ناگزیر است از آن که تابستان٬ پاییز و سپس زمستان را بپذیرد. صدها هزار سال است که چنین بوده است و چرا باید اکنون که دور ما رسیده٬ این نظام همیشگی تغییر و تبدیل پذیرد؟ از بهار تا زمستان تحول طبیعت تدریجی و متداوم است اما حدوث بهار پس از مرگ زمستانی طبیعت٬ انقلابی دفعی است و نا منتظر. بگذریم از آنکه ما گرفتاران جهان عادات٬ دیگر چشم تماشای راز نداریم و در عالم بیرون از خویش آنگونه می نگریم که روح عافیت طلبی و تمتع اقتضا دارد. چنین است که انقلاب شگفت انگیز بهاری دیگر حتی شگفتی ما را نیز بر نمی انگیزد چه برسد به آنکه نشانه ای تأویلی باشد برای تقرب به حقیقت وجود٬ آن سان که در کلام الهی و گفتار بزرگان می توان یافت که انقلاب ربیعی را حجتی بر رستاخیز پس از مرگ دانسته اند. بی تردید چنین است اگر چه در روزگار ما «مرگ آگاهی» را عارضه ای روانی می شمارند که بشر را از نرمالیته یا سلامت روانی دور می دارد. اگر چشم سرّ داشتیم٬ در هر نهالی که سبزه می زد و در هر جوانه ای که می رویید و در هر شکوفه ای که می شکفت٬ ذکری از آن روز می یافتیم که بذر اجساد ما در گورها خواهد شکفت و ناگاه سر از قبرها بر خواهیم داشت و چشم به جهانی دیگر خواهیم گشود... بهار٬ روز نوین است و رستاخیز پس از مرگ٬ نوروزی دیگر.

عادات٬ هر نوع عمل ـ و از جمله عبادات ـ را فاسد می کنند. حکمت وجود شیطان در عالم آن است که فرد مؤمن همواره نسبت عمل خویش را با معنای حقیقی آن تجدید کند و از گرفتار آمدن در چنبره عادات بپرهیزد. وظیفه شیطان ایجاد شک است و شک هر چند بنیان اعتقادات را سست می کند٬ اما در عین حال رشته یقین را مستحکم می دارد. تا شک نباشد کی می توان به یقین رسید و تا شب نباشد کی می توان به حقیقت نور واصل شد؟ کیست که از این مجاهده بی نیاز باشد؟ ادوار چهارگانه ای که  طبیعت طی می کند دلالتی است تأویلی که حکمت وجود تقابل و تضاد را در عالم برملا می دارد. زندگی از درون مرگ سر بر می آورد چنانکه بهار از درون زمستان و این تجدید خلقت با انقلاب های مکرر انجام می پذیرد. به این معنی٬ آفرینش و انقلاب به یک معنا رجوع دارند. «فطرت» شکافتن است؛ همچنان که هسته ای می شکافد و نهالی از درون آن سر بر می آورد. فطرت شکافتن است؛ آنچنان که پوست شاخه درخت می شکافد و جوانه ای سر بر می آورد. فطرت شکافتن است؛ چنانکه جوانه ای می شکافد و شکوفه ای از دل آن بیرون می آید. انقلاب نیز با ین شکافتن و شکفتن ملازمه دارد. پوسته ای می شکافد و از درون آن نهالی شکفته می شود. شکافتن٬ شکفتن و شکوفه. و چنین است که عالم در خود تجدید می شود... و انسان نیز.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدمهدی دوشنبه 10 اردیبهشت 1386 ساعت 06:41 ب.ظ http://mahdifatemah.blogfa.com/

سلام دوست عزیزم خداوند انشاءالله به شما جزای خیر عطا فرماید و در صف یاران حضرت حجت بن الحسن (عج) و رهرو شهدای صادق قرار دهد .
از اینکه به ما سر زدی و اظهار لطف نمودی ممنون و سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد